بی پلاک

یازهرا(س)

بی پلاک

یازهرا(س)


سردار شهید سیدیونس فاطمی از فرماندهان گردان امام حسن(ع) لشکر ویژه 25 کربلا بود که در آخرین روزهای جنگ تحمیلی در دشت خونین شلمچه، بال در بال ملائک پرواز کرد.

به گزارش بسیج پرس،سردار شهید سیدیونس فاطمی در روستای منوچهرکلا از توابع شهرستان نوشهر استان مازندران در سال  1336دیده به جهان گشود. چشمانش را که گشود تصویر مادر را در  قاب عکس داخل خانه دید و نوازش دستان پرمهرش را هیچگاه لمس نکرد.

سید یونس را به خاله اش سپردند تا شاید اندکی از مهر مادری را درک کند و در دامن او پرورش یابد. با پایان سال سوم دبیرستان راهی خدمت سربازی شد و از همانجا به فعالیت‌های مذهبی خویش از جمله پخش اعلامیه و نوارهای حضرت امام(ره) پرداخت. پس از طلوع خورشید انقلاب، یونس از بنیانگذاران سپاه در شهرستان نور شد. اندکی بعد، منافقین در گنبد به شورش پرداختند و فاطمی به عنوان فرمانده عملیات به آنجا اعزام شد. در آن درگیری از ناحیه پا مجروح گشت.

خودش را به همراه اشرار تنبیه کرد

در سال 60 فرمانده ی یکی از پایگاه های مقاومت بودم. در حال انجام گشت به چند نفر از اشرار شهر که در حالت مناسبی نبودند، تذکر دادیم. بین ما و آنها درگیری لفظی پیش آمد و با الفاظ رکیک اهانت کردند. قضیه را به شهید فاطمی گزارش کردیم. بلافاصله دستور داد آنها را بیاوریم سپاه. شهید فاطمی برای تنبیه، آنها را چند بار دور پادگان شهید پولادی دواند و هم زمان با آنها خودش هم می دوید. یکی از اشرار رو به شهید گفت: «حالا چرا خودت می دوی؟» ایشان جواب داد: «دارم خودم را تنبیه می کنم، چرا که تنبیه حق من است. لابد یک جایی از کارم مشکل داشت که شما امروز به خودتان اجازه دادید، شأن بچه های بسیج را با اهانت های تان پایین بیاورید» به روایت  عیسی بحرینی 

با آغاز جنگ تحمیلی، یونس راهی جبهه شد و تا انتهای جنگ حضوری فعال و تأثیرگذاری داشت. او از فرماندهان گردان امام حسن(ع) لشکر ویژه 25 کربلا بود و در بیشتر عملیات‌ها شرکت داشت و بارها از ناحیه سر، گردن و شکم مجروح شد که سرانجام در روز 9 خرداد سال 1367 با اصابت ترکش خمپاره در قتلگاه شلمچه به شهادت رسید.

  • bimazar

نظرات (۴)

  • سیدمحسن علوی
  • خطاب به داعشی های ملعون:
    ما از سبوی شاه دین مجنون و مستیم
    برگرد تا سربند یا زهرا نبستیم
  • سیدمحسن علوی
  • تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود . همیشه عادت داشت وقتی من وارد اتاق می شدم ، بلند می شد و به قامت می ایستاد .

    یک روز وقتی وارد شدم روی زانویش ایستاد . ترسیدم ، گفتم : عباس چیزی شده ؟ پاهایت چطورند ؟ خندید و گفت : نه ، شما بد عادت شده اید . من همیشه جلوی تو بلند می شوم امروز خسته ام ، به زانو ایستاده ام . می دانستم اگر سالم بود بلند می شد و می ایستاد . اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد . گفت : چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم ، انگشتای پایم پوسیده است . نمی توانم روی پاهایم بایستم . عباس با همان حال صبح روز بعد به منطقه رفت . این اتفاق به من نشان داد که عباس از بندگان خاص خداوند است . 

    از همسر شهید سردار عباس کریمی
  • سید مجتبی علمدار

  • بسم رب الشهدا
    شهدا خیلی از خود گذشتگی داشتند.این را کسی می گوید که حتی به خود نرسیده،چه برسه از خودش بگذره.
  • سید مجتبی علمدار
  • بسم الله الرحمن الرحیم
    از:علمداران، بی پلاک ها، بی مزار ها
    به :سران داعش
    بدانید ، کاری می کنیم که هر شب از ترس کابوس دیدن پلک روی هم نذارید.

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">